جدول جو
جدول جو

معنی باب محمد - جستجوی لغت در جدول جو

باب محمد
(بِ مُ حَمْ مَ)
از درهای مسجد بیت المقدس است. (عقدالفرید چ مصر 1359 هجری قمری ج 7 ص 298)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جان محمد
تصویر جان محمد
(پسرانه)
جان (روان) + محمد (ستوده شده)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شاه محمد
تصویر شاه محمد
(پسرانه)
شاه (فارسی) + محمد (عربی) نام نقاش معروف ایرانی در زمان صفویه
فرهنگ نامهای ایرانی
(بِ مُ حَوْ وَ)
محلۀ بزرگیست از محال بغداد متصل به کرخ و فعلاً قریۀ مستقلی است دارای مسجد جامع و بازار بمغرب کرخ مشرف بر سرّاه. (معجم البلدان) (مراصدالاطلاع). و رجوع به اخبار الراضی بالله و المتقی ﷲ چ 1935 میلادی مصر ص 81 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ مُ حَمْ مَ)
نام کوهی به بحر قلزم و مردم آنجا را زراعت و حیوان شیرده نباشد، و غذای آنان منحصر به دانۀ کرچک و ماهی است. (از مراصدالاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(اَ مُ حَمْ مَ)
نام مهتر آدم علیه السلام بود آنگاه که در بهشت بود. (بنقل مؤیدالفضلا از رسالۀ حسین شاهی). و بر اساسی نیست
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ مُ حَمْ مَ)
دختر تاج الدین ابوالفضل یحیی بن مجدالدین ابی المعالی. از استادان علم حدیث و به ست الوزراء ملقب است. (از ریحانه الادب ج 6 ص 241)
کنیۀ چند تن از زنان صحابی و محدثان بوده. رجوع به الاصابه فی تمییز الصحابه ج 8 ص 279 و ریحانه الادب ج 6 ص 241 شود
لغت نامه دهخدا
(مُ حَمْ مَ)
ولد مولانا حسن شاه شاعر است، ابریشم کاری میکرد. ازوست این مطلع:
میشدم در طلب یار نمی پرسیدم
خبرش را ز کسی تا که نگوید دیدم.
(مجالس النفایس ص 154)
ملازم بابر پادشاه بود و منصب کتابداری داشت. این مطلع از اوست:
هر چند شعله زد شب غم برق آه ما
روشن نگشت پیش تو روز سیاه ما.
(مجالس النفایس ص 167)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَمْ مَ)
دهی است از دهستان انگوت بخش گرمی شهرستان اردبیل، واقع در 25 هزارگزی شمال گرمی و 5 هزارگزی شوسۀ گرمی به بیله سوار. ناحیه ای است واقع در جلگه با آب و هوای مناطق گرمسیری دارای 169 تن سکنه. مذهب اهالی شیعه و زبان آنهاترکی است. این دهکده از چشمه سار مشروب میشود و محصولاتش غلات و حبوبات است. شغل مردم زراعت و گله داری و راهش مالرو میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(مَ مو)
امیر بابامحمود، امیر بابامحمود ولد امیر باباحسن که سالها در سلک محرمان خاقان منصور (سلطان حسین میرزا بایقرا) منتظم بود و بمنصب مهرداری قیام می نمود. با جمعی کثیر از رؤساء لشکر شاهزادگان از زخم تیغ و تیر اوزبکان بر خاک هلاک افتاد... (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 386)
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
دهی از بخش قلعۀ زرس شهرستان اهواز 20 هزارگزی شمال قلعۀ زرس کنار راه مالرو پیروعباس به امام باور. کوهستانی، معتدل. سکنه آن 428 تن، شیعۀ لری بختیاری. آب آن از چشمه و قنات و محصول آنجا غلات، تریاک، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان کرباس بافی است. راه مالرو دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَمْ مَ)
دهی از دهستان ایتیوند بخش دلفان شهرستان خرم آباد در 10هزارگزی شمال خاوری نورآباد و 2هزارگزی شمال راه شوسۀ خرم آباد به هرسین و کرمانشاه. جلگه سردسیر مالاریائی. سکنۀ آن 150 تن. شیعه لری لکی. آب آن از قنات و محصول آن غلات، تریاک، لبنیات وپشم و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. ساکنین از طایفۀ ایتیوند در ساختمان و چادر زندگی میکنند و برای علوفۀ احشام در فصل زمستان بگرمسیر می روند. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(مَ مو)
دهی از دهستان سگوند بخش زاغه شهرستان خرم آباد 18 هزارگزی باختر زاغه و 6 هزارگزی جنوب راه شوسۀخرم آباد به بروجرد. کوهستانی، معتدل. سکنۀ آن 222 تن. شیعه لکی. آب آن از چشمۀ بابا محمود و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است و صنایع دستی زنان قالی و جاجیم بافی است و راه مالرو دارد. ساکنین از طایفۀ سگوند می باشند. عده ای در ساختمان و عده ای در سیاه چادر سکونت دارند و برای تعلیف احشام در حوالی ییلاق قشلاق میروند. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6) ، قسم. نوع: امیر، بوسهل زوزنی را گفت (ملطفه ها را) بخوان... یکی بخواند گفت هم از آن بابت است که خداوند میگفت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 25)، گونه. وجه. (زمخشری). جهت. ج، بابات. (آنندراج)، شرط: هذا بابته، ای شرطه. (منتهی الارب)، در حساب و حدود بمعنی غایت است. (آنندراج)، باصطلاح اهل دفاتر افادۀ معنی منسوب کند، چنانکه: فلان اسب یا فلان خواجه سرا بابت فلانی است. (آنندراج)، در تصرف. متعلق به. حق، درست. حسابی: و آنچه میگویند اگر چنین شود این هم بابتی است یعنی این هم حسابی است. جمال الدین سلمان گوید:
تخت بنازد همی و بابت این است
تاج بخندد همین و لایق آنست.
(آنندراج).
، در حد. از سنخ. از جنس: حاکم گفت کذبت فارجعی، این حجت بابت عقل زنان نیست. (سندبادنامه ص 298)، محصول. مصنوع: ابوالحسن... پیش آمد و خدمت کرد و بسیار نثار و هدیه آورده بود از سپر و زره و آنچه بابت غورباشد. (تاریخ بیهقی). در این صندوق چه داری و این بضاعتها از کجا می آری و چه چیز است و بابت کجاست. (سندبادنامه ص 267)، خطی طویل که اهل سیاق می کشیدند و در زیر آن دفعه ها را با خطهای کوچکتر جا می دادند.
- از بابت خمس، از باب خمس.
- از بابت طلب، از باب طلب
لغت نامه دهخدا
(مُ حَمْ مَ)
اولین از امرای جانی یا هشترخانی بخارا و غیره. (1007- 1014 هجری قمری). از فرمانروایان خانات استراخان که به مناسبت نام سرسلسلۀ خود، جان محمد بن یار محمد، به سلسلۀ جانیون معروف اند. باقی محمد بن جان محمد در حدود 1009 هجری قمری در این شهر حکومت داشته است. (از معجم الانساب زامباور ص 406). حکومت او از 1007 تا 1014 ادامه داشته است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(غِ اَ مَ)
ده کوچکی است از دهستان دلفارد بخش ساردوئیۀ شهرستان جیرفت که در 53 هزارگزی جنوب خاوری ساردوئیه و 5 هزارگزی خاور راه مالرو ساردوئیه به جیرفت واقع است و 5 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(اَ مُ حَمْ مَ)
مهدی. عبیدالله بن حسن بن علی بن محمد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن حسین بن علی بن ابیطالب علیهم السلام. رجوع به عبیدالله مهدی بن حسن.... شود
حسن بن علی بن احمد بن محمد بن خلف بن حیان بن صدقۀ اهوازی بغدادی. شاعر معروف به ابن وکیع. رجوع به حسن... و رجوع به ابن وکیع ابومحمد حسن... شود
عبیدالله مهدی بن حسن بن علی بن محمد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابیطالب، علیهم السلام. رجوع به عبیدالله... شود
جمال الدین عبدالله بن یوسف. رجوع به عبدالله بن یوسف بن احمد بن عبدالله بن هشام المصری و رجوع به ابن هشام جمال الدین ابومحمد عبدالله... شود
خفاف. از شیوخ تصوف در اواخر مائۀ سیم و اوائل مائۀ چهارم. معاصر شیخ ابوعبدالله خفیف و ابن سعدان و مؤمل. رجوع بنامۀ دانشوران ج 4 ص 84 شود
ابن عبدالباقی البغدادی الفرضی. معروف به قاضی البیمارستان. او راست: شرح مقالۀ عاشرۀ اصول اقلیدس. رجوع بتاریخ الحکماء قفطی، چ لیپزیک شود
عبدالله بن احمد بن علی بن الحسن بن ابراهیم طباطبابن اسماعیل... معروف به ابن طباطبا. رجوع به عبدالله... و رجوع به ابن طباطبا... شود
یوسف بن ابی سعید الحسن بن عبدالله بن المرزبان السیرافی النحوی اللغوی الاخباری. رجوع به یوسف بن ابی سعید... و رجوع به سیرافی... شود
ابن عبدالبر. عبدالله بن یوسف بن عبدالله قرطبی. رجوع به عبدالله بن یوسف بن عبدالله... و رجوع به ابن عبدالبر عبدالله بن یوسف... شود
ابن وکیع شاعر اهوازی بغدادی. رجوع به حسن بن علی بن احمد بن محمد بن خلف بن حیان بن صدقه، و رجوع به ابن وکیع ابومحمد حسن... شود
علی بن الحسین بن علی سیدالساجدین سلام الله علیهم. و دو کنیت دیگر آن حضرت ابوبکر و ابوالحسن است. رجوع به علی بن الحسین... شود
کعب بن عجره الأنصاری. صحابی است و از اهل بیعت رضوان. وفات به سال 52 هجری قمری رجوع به حبیب السیر چ طهران ج 1 ص 238 شود
عبدالله بن محمد بن السید نحوی لغوی. معروف به بطلیوسی. رجوع به عبدالله... و رجوع به ابن السید ابومحمد عبدالله.... شود
عبدالله بن یوسف بن عبدالله قرطبی. رجوع به عبدالله بن یوسف بن عبدالله... و رجوع به ابن عبدالبر عبدالله بن یوسف... شود
حسین بن احمد بن یعقوب همدانی معروف به ابن حائک. رجوع به حسین... شود و این نام بنا به بعض روایات است و مشهور حسن است
عبدالله بن عبدالرحمن هاشمی مصری مشهور به ابن عقیل و ملقب به بهاءالدین. رجوع به عبدالله... و رجوع به ابن عقیل... شود
ابن سید. عبدالله بن محمد بن سید بطلیوسی بلنسی مغربی. ادیب نحوی. رجوع به ابن سید ابومحمد.. و رجوع به عبدالله... شود
عبدالله بن احمد بن محمد بن قدامۀ دمشقی. ملقب بموفق الدین. رجوع به ابن قدامه موفق الدین... و رجوع به عبدالله... شود
عبدالله بن القاسم بن المظفر بن علی بن القاسم الشهرزوری. ملقب به مرتضی پدر قاضی کمال الدین. رجوع به عبدالله.... شود
عبدالله بن یوسف بن احمد بن عبدالله بن هشام المصری. رجوع به ابن هشام جمال الدین ابومحمد... و رجوع به عبدالله... شود
عبدالله بن یوسف بن عبدالله بن یوسف بن محمد بن حیّویه الجوینی. فقیه شافعی. پدر امام الحرمین. رجوع به عبدالله... شود
عبدالله بن مسلم بن قتیبۀ دینوری یا مروزی معروف به ابن قتیبۀ نحوی. رجوع به ابن قتیبه... و رجوع به عبدالله... شود
ابن ابی الاصبع. زکی الدین عبدالعظیم شاعر قیروانی. رجوع به ابن ابی الاصبع ابومحمد... و رجوع به عبدالعظیم... شود
ابن قدامه عبدالرحمن بن محمد. ملقب به شمس الدین. رجوع به ابن قدامه ابومحمد شمس الدین و رجوع به عبدالرحمن... شود
عبدالله بن بری بن عبدالجبار مقدسی بصری معروف به ابن برّی. رجوع به عبدالله... و رجوع به ابن برّی ابومحمد... شود
دعوان بن علی بن حماد جبائی. از مردم جبّا قریه ای به نهروان یکی از کبار قراء عراق. رجوع به دعوان بن علی... شود
حسن بن علی بن حسن بن علی بن عمر الاشرف بن امام زین العابدین علیه السلام ملقب به ناصر کبیر. رجوع به حسن... شود
محمد بن حسن بلخی متخلص بمعروفی. بعضی کنیت او را ابومحمد آورده اند. رجوع به ابوعبدالله محمد بن حسن بلخی... شود
ابن عبدالحکم. عبدالله بن عبدالحکم بن اعین. فقیه مالکی مصری. رجوع به عبدالله... و رجوع به ابن عبدالحکم... شود
مسعدی وکیل آلتونتاش خوارزمشاه در غزنه بزمان مسعود بن مودود. رجوع به تاریخ بیهقی چ ادیب ص 321 و 322 و 323 شود
ابن قدامه. عبدالله بن احمد بن محمد بن قدامه دمشقی. رجوع به ابن قدامه موفق الدین... و رجوع به عبدالله... شود
عبدالله بن احمد بن احمد بن احمد بغدادی معروف به ابن خشاب نحوی. رجوع به عبدالله... و رجوع به ابن خشاب... شود
جعفر بن احمد بن حسین بن احمد بن جعفر سراج قاری. معروف به ابن سراج بغدادی. شاعر و ادیب. رجوع به جعفر... شود
علوی. یکی از شرفای نیشابور به روزگار محمود سبکتکین و پسر اومسعود. رجوع به تاریخ بیهقی چ ادیب ص 35 و 45 شود
حبیب زاهد، صاحب حسن. تابعی است. و این همان حبیب عجمی است که بدست حسن بصری توبه کرد. رجوع به حبیب عجمی شود
عبدالله بن سلیمان بن داود. معروف به ابن حوطالله. رجوع به عبدالله... و رجوع به ابن حوطالله ابومحمد... شود
ابن هشام. رجوع به عبدالله بن یوسف بن احمد بن عبدالله بن هشام مصری، و رجوع به ابن هشام جمال الدین... شود
بهاءالدین عبدالله بن عبدالرحمن هاشمی مصری. معروف به ابن عقیل. رجوع به ابن عقیل و رجوع به عبدالله... شود
عبدالحمید ابوالفضل بن واسعبن ترک الختلی الحاسب. رجوع به عبدالحمید ابوالفضل بن واسع... شود. (ابن الندیم)
عبدالعظیم بن ابی الاصبع. ملقب به زکی الدین شاعر. رجوع به ابن ابی الاصبع... و رجوع به عبدالعظیم... شود
عماره بن ابی الحسن علی بن زیدان بن احمد حکمی یمنی. ملقب به نجم الدین شاعر مشهور. رجوع به عماره... شود
ابن بیطار. عبدالله بن احمد ضیاءالدین بن بیطار. رجوع به عبدالله... و رجوع به ابن بیطار ابومحمد... شود
عبدالمجیدبن عبدون یابری اندلسی و معروف به ابن عبدون. رجوع به ابن عبدون... و رجوع به عبدالمجید... شود
بسطامی. به روزگار محمود سبکتکین و پسر او مسعود قضاء گرگان داشت. رجوع به تاریخ بیهقی چ ادیب ص 345 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ابا محمد
تصویر ابا محمد
ابر نام (کنیت) آدم
فرهنگ لغت هوشیار